سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی روی خط تعادل

کیفیت عصبانیت من

    نظر

وقتی داشتم زمانهایی را که عصبانی می‌شوم لیست می‌کردم، متوجه شدم اکثر مواقع من عصبانی هستم یعنی اگر بخواهم لیست کنم همه ساعت‌های شبانه روز من عصبانیم. بعضی از رفتارهای اطرافیانم ممکن است درست نباشد اما خیلی‌ها را دیده‌ام در شرایط مشابه عصبانی نمی‌شوند اما من اولین عکس‌العملم عصبانی شدن است.

بنابراین نمی‌دانم لیست کردنشان و شناختنشان چقدر فایده دارد چون تقریبا معادل همه ساعت‌های شبانه روز است. اینکه مشکل از من است را شکی ندارم چون واقعا می‌دانم نود درصد مواقعی که عصبانی می‌شوم واقعا بی‌مورد است.

البته من همانقدر که زود عصبانی می‌شوم زود هم پشیمان می‌شوم یعنی حتی بعضی وقتها وسط عصبانیتم پشیمان می‌شوم اما توانایی قطع کردن و ادامه ندادن را ندارم. اما بعد که عصبانیتم را خالی کردم خیلی زود سعی در جبرانش می‌کنم. من متوجه شده‌ام که تلاش‌های من برای خاموش کردن عصبانیت تنها منجر به این شده که بروز عصبانیت را به تاخیر بیندازم و نه اینکه آن را مهار کنم و از بین ببرم.

حالا می‌خواهم صحنه‌ای که دیروز باعث عصبانیتم شد را بازسازی کنم و نحوه برخوردم با آن را بنویسم. دیروز بعد از ظهر من برای استراحت به اتاق خواب رفتم و بعد از نیم ساعت وقتی برگشتم متوجه شدم دخترم همه لباس‌های کمدش را در آورده و در گوشه گوشه خانه جای داده و به اصطلاح خودش می‌خواسته در یک گوشه خانه برای خودش اتاق درست کند و وسایلش را هم به آنجا منتقل کرده. من خیلی عصبانی شدم اما چیزی نگفتم و از او خواستم زودتر لباس‌ها را به سر جایش برگرداند البته کمی هم غرغر کردم که چرا از من اجازه نگرفته که جواب داد خوب من اجازه نمی‌دادم. به هر حال چون مجبور بودیم بریم بیرون خواستم لباسها را برگرداند سر جایش و خانه را ترک کردیم. و البته آرام بودم. وقتی برگشتیم قرار بود باز هم برویم جایی. اما خستگی و دیدن خانه آشفته و درخواست او برای بازی در بیرون باعث شد موج عصبانیتی که از ساعتها قبل توی من بود فوران بکند. بهش گفتم من اصلا توی این خونه حق استراحت ندارم تا خوابیدم خانه را این شکلی کردی، من همش باید کار کنم و تو بریزی، (مظلوم نمایی)، از عقلت یه کم استفاده کن، قبل از انجام هر کاری یه کم فکر کن، اخه تو دیگه داری بزرگ می‌شی چرا اینقدر کارهای عجیب و غریب می‌کنی (تحقیر و سرزنش). لباسها بالاخره از توی اتاق جمع شد و از من درخواستش را تکرار کرد من هم گفتم اگر توی کمد نامرتب ریخته باشه و فقط لباسها را جمع کرده باشه ما نمی‌ریم بیرون که خوب حدس من درست بود. لباس‌ها را در هم برهم به کمد برگردانده بود و من باز شروع کردم که نه امکان نداره ببرمت بیرون حقته همیشه خونه بمونی خونه رو به هم ریختی حالا زودباش به همون شکلی که قبلا بود درش بیار.

در سکوت سعی کرد کمی خانه را مرتب‌تر کنه و من هم تکرار می‌کردم یه بار نشد خونه تمیز بمونه همیشه در هم برهمه تا من سرم رو بر می گردونم این شکلی می شه(غر و غر و غر )

وقتی که آرام شدیم و البته خانه خیلی تغییری نکرد، داشتم با خودم فکر می‌کردم دخترم چه خانه قشنگی ساخته بود اما عصبانیت من اجازه نداد حتی نگاهش کنم. با خودم فکر کردم کاش رفتارم اینطوری بود که به جای خرد کردن ذوق و شوق کودکانه‌اش کمی با او همراه می‌شدم و خودم را به قد او کوچک می‌کردم. می‌رفتم توی خانه‌اش و در کنارش می‌نشستم می‌گذاشتم ترسش بریزد (چون می‌دانست عصبانی می‌شوم و مخفیانه این کار را انجام داده بود) بعد کمی که بازی کردم و از خانه‌اش تعریف کردم می‌گذاشتم خانه‌اش همانطور دست نخورده بماند تا از بیرون برگردیم (یعنی همان اتفاقی که در هر صورت روی داد) و بعد از او قول می‌گرفتم با کمک من خانه را تمیز کند. هم دنیای کودکانه‌اش را محترم می‌شمردم و هم اعصابم خرد نمی‌شد و مطمئنا خیلی خیلی از خودم خوشنود می‌شدم. در ضمن در نهایت این من هستم که خانه را تمیز کردم و در هر دو صورت خودم مجبور بودم تمیز کنم. اما در عوض با تحقیر و سرزنش کل شخصیتش را زیر سوال بردم چند بار تکرار کردم که عقلش را به کار نمی‌گیرد و مسلما اگر این تصویری را که من به او می‌دهم بپذیرد چقدر اعتماد به نفسش پایین می‌آید. از اینهمه ناتوانی بدم می‌آید. من واقعا مصداق عالم بی عمل هستم دوباره موقعیت این چنینی تکرار شود حق را به خودم می‌دهم و عصبانی می‌شوم.

 

اما واقعا چرا من فکر می‌کنم حق دارم عصبانی بشوم؟ من که به صد هزار دلیل می‌دانم حق ندارم عصبانی بشوم پس چه نارضایتی در درون من باعث می‌شود موقع عصبانیت خودم را محق بدانم؟

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود       از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت